اینجا همه چیز بوی تو را می دهد
حتا دیوارهایی که تنها از کنارشان رد شدی ...
اینجا همه چیز بوی غم انگیزِ حضورِ گذشته ی تو را میدهد
دیوارها را می شورم ...
پرده ها را عوض می کنم ...
ملافه ی تازه می خرم ...
پوستم را می سابم ...
بویت را پاک می کنم اما ...
وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
پ.ن : و تو حتا نمی دانی دلِ من کی برایت لرزید ...
حتا دیوارهایی که تنها از کنارشان رد شدی ...
اینجا همه چیز بوی غم انگیزِ حضورِ گذشته ی تو را میدهد
دیوارها را می شورم ...
پرده ها را عوض می کنم ...
ملافه ی تازه می خرم ...
پوستم را می سابم ...
بویت را پاک می کنم اما ...
وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟
پ.ن : و تو حتا نمی دانی دلِ من کی برایت لرزید ...
۳ نظر:
سلام
از وبلاگ خواهر محترمه مكرمه خدمت رسيديم
راستش اول كمي تعجب كرديم چون نوشته بود بي بي مهتاب و ما هم فكر كرديم ;i .... بعد ديديم كه نخير ...
خلاصه تو اين گيرواگير و كشاكش دهر
يادمون رفتم چي ميخواستيم بگيم
كلا همون سلام و وقت خوش و
به به عجب شعرهايي!!!!
مگه کسی میدونه؟!؟!؟!هیچکی از دل هیشکی خبر نداره
مقلن تو از دل من :*
ارسال یک نظر