یک سال پا به پایش به مدرسه رفتم و آمدم و امروز، آخرین روز ِ اولین سال ِ تحصیلی اش بود.
عکسش را با لباس فاخر و البته آبی رنگ فارغ التحصیلی -روی تابلویی- داده اند دستش.
سرخوش به زمین و آسمان پزش را میدهد، پز عکسش را و با سواد شدنش را.
می پرسم : " جشن خوش گذشت؟ "
می گوید : " جات خالی! لذت مبسوطی بردیم."
و این است ادبیات ِ گفتاری ِ دست پرورده ی من
و من سخت خرسندم.
عکسش را با لباس فاخر و البته آبی رنگ فارغ التحصیلی -روی تابلویی- داده اند دستش.
سرخوش به زمین و آسمان پزش را میدهد، پز عکسش را و با سواد شدنش را.
می پرسم : " جشن خوش گذشت؟ "
می گوید : " جات خالی! لذت مبسوطی بردیم."
و این است ادبیات ِ گفتاری ِ دست پرورده ی من
و من سخت خرسندم.
۲ نظر:
اگه غیر از این بود که دست پرورده ی تو نبود
شاد و سرخوش باشی :*
محمود باید ادبیات گفتاری رو یاد بگیره از وروجک تو
ارسال یک نظر