۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

آینه

در آینه ی چشمانت
زن ِ عاشقی دیدم
سخت تنها بود ...

شکست

عمر انتظار هم
سر آمد...
تو نیامدی

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

گذران

چشم چران ِ نگاهت
زیر و بمِ تنم را
بی پرده ...

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

اندینگ


خالی ِ وجودم از تو
.
.
.
.
.
ادامه ندارد...
خالیم بی تو ...

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

عمر

زمان گذر کرده است از ما
من
فسیل یک انسانم ...

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

باد می آید ...

هنوز هم
تمام ِ رویای من
به هم ریختن موهایت است ...

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

تو هم بدان

از بی تو بودن نیست تنهایی ام
من
از خودم تنهام...

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

نگاه ِ نا تمام

خیره می شوم
در نگاهت
تمامش به من استو
خالی از من

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

صدا کن مرا

صاحبدلی کن
با من ِ گمشده
در تنهایی ...

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

سرانجام

و تو
ناز ِ نگاهت را
پس گرفتی ...

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

ابدی

تو جاودانه ای
حک شده ای
در چشمانم

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

دیگه قهقرا که شاخ و دم نداره ! داره ؟

عصری تلفن زنگ زده، گوشی رو برداشتم دیدم مامانمه. سلام و احوالپرسی و اینا همه ش زیر ِ یه دقیقه !
می پرسه هستی هست میگم آره .
میگه : " خب کار با تو ندارم، بش بگو فارسی وان داره تکرار عروسک پارچه ای میده ! بزنه اونور ببینه! "

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

تلالو

نور از مهتاب می گیرد
چشمانت
برای درخشیدن

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

این یک مکالمه ی واقعی ست!

معلم : این برچسب ها که می زنی به دفتر مشقت رو دیگه نزن!
هستی : چرا خانوم ؟ مامانم میگه دفتر ِ مشقت باید قشنگ باشه!
معلم : خب از همین گل و قلب و اینا بزن. این پرنسس ها و این ( تینکربل ) رو نزن تو دفترت. بی حجابن، تنشون معلومه . درست نیست. حرومه !
هستی : ...


پ.ن1 : مدیونید به من اگر فکر کنید این معلم مرد باشه ! یا دانش آموزاش پسر باشن ! یا حداقل خودش آدم چادری ای ، با حجابی ، سفت و سختی ... مدیونید اگر فکر کنید همه ی معلم ها شعور دارن ...
پ.ن2 : خاک بر سر ِ من ...

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

بهم آمیخته

طلایی ِ این روزهایم
از سیاهی ِ چشمان ِ توست