۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

دارم... دارم... دارم... دارم... دارم... دارم...

بی هوا آمدی
نقشه که نبود!
برای ماندنت ولی
نقشه ها دارم...

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

خون بها

وقتی به کسی امید می دهی
خیلی مواظب باش
بعد از آن، دیگر خونش گردن توست.

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

عمر

تنم
توان ِاین جدایی را
ندارد، پیر شدم...

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

روزهای بی تو

پنهان می شوم
درون کمد
زیر پتو
پشت میز...
فرقش چیست؟
فقط می خواهم
دلتنگی ات پیدایم نکند...

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

مردِ هزار ساله ی رویا

نیمی از حیاط را که طی می کردی تازه ورودی پارکینگ بود، زیر زمین طور. شوفاژ خانه هم آنجا بود، اتاقک انباری هم. تهِ تهش نورگیر داشت، رو به حیاط خلوت. هر وقت هم که می آمدی من همان جا بودم، همیشه. 10 ساله بودم شاید.
چه تصویر روشنی ست. نشسته ام روی طاقچه ی پنچره ی نورگیرِ رو به حیاط خلوت، نور آفتاب می رقصد روی موهایم، کتاب می خوانم... "دزیره" است...
باران می بارد و من باز همان جا نشسته ام، یک پایم روی توپ والیبال است، با هم می لغزند. کتاب می خوانم... "برباد رفته" است... "خون فروش" است ... "ریشه ها" ست... "راه آزادی" ست... و ناگهان... "نوبت عاشقی" ست.
فکر می کنم همان زمان ها که 10 یا 11 سالم بود روی همان طاقچه ی کنار پنجره ی نورگیر رو به حیاط خلوت عاشق شدم. عاشق مردی که موهای پریشان سیاه داشت و دارد...
فکر می کنم عاشقی تفاوت زیادی دارد با آن چیز که عشق می خوانیمش. فکر می کنم "مرا ببوس" در ده سالگی ام عاشقی ام را رقم زده است، آنقدر که حتا هنوز هم گاه و بیگاه همان هنگام که موهای پریشان و سیاه مصطفی* را نوازش می کنم مرا ببوس می خوانم...


پ.ن: همیشه این خیال با من می ماند که اگر در کودکی کتاب های شادتری خوانده بودم حتمن بزرگسالی ِ شادتری هم می داشتم...

* اسم شخصیت مردِ داستان مرا ببوس

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

شوخی

دلتنگی؟
دیگر حتا مزه ی لبانت را هم
به خاطر ندارم ...

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

خاطره بازی

گاهی پیش میاد که میشینم و اخلاقیات و خصوصیاتم و چیزهای مورد علاقه ام رو ریشه یابی می کنم. هی میرم تو زندگی عقب، عقب، عقب تر... کلی خاطره برام زنده میشن که تو گوشه های ذهنم داشتن خاک می خوردن... این پروسه رو دوست دارم... اینکه می فهمم چی رو، چرا دوست دارم یا چرا فلان کار رو انجام میدم... و در این بین یه عالمه خاطره های گمشده ام رو پیدا می کنم...

کلن خاطره بازی رو دوست دارم .

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

رابطه های بوی آمونیاک گرفته

دلم می سوزه. نه که برای کسی ها ... حتا برای خودمم نه ... می سوزه، یه غمی اون ته مه هاشه که می خوام ندیدش بگیرم، ولی می سوزونه لامصب ...
هی هزار تا اتفاق باعث میشن این غمه بیاد رو، بیاد خودشو فرو کنه تو چشمم. که هی یادم بندازه نمیشه نبینمش...
هی نگاهِ آدم های توی دایره ام می کنم، دایره عشق  و اعتماد و رفاقتم... هی می بینم من تو عشق و اعتماد و رفاقتم کم نذاشتم ، باهاشون زدم، باهاشون خوردم ... اینکه حق بودن یا نه رو هم گذاشتم برای بعد ... من پشتشون در اومدم ... همیشه.
هی نگاهِ آدم های توی دایره ام می کنم، میبینم بیشترشون این جوری نیستن با من ... یکی نیستن با من ... هی دلم می سوزه ... هی فکر می کنم بندازمشون از دایره ام بیرون ...
هی نگاهِ آدم های توی دایره ام می کنم به این امید که یکی دیگه رو هم پیدا کنم که منو دو زار نفروشه ... ولی هر چی می گردم جز بابک و علی هیچ کیو نمی بینم ...
هی دلم میسوزه، نه که برای کسی ها، حتا برای خودمم نه ... می سوزه که دلم نمیاد پرتشون کنم از دایره ام بیرون ...

پ.ن : دیگه حتا رفاقت های آمریکایی تو سریال های کمدی ِ آبگوشتیشون هم اصیل تر از رفاقت های آدم های دایره ی من شدن.

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

خاطره

شادی با تو خندیدن
خاطره ی دوریست
که من
جاودانه اش کردم

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

عشق بارانی

مه که نه
سیاهی را ، کنار میزنم
به دنبال عشق
به دنبال باران
نیست که نیست...
نیست که نیست...


۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

زمان

مدت هاست
غیر منتظره
مرده است...
همچونان که شادی
باران
و خدا ...

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

نشان

می گذرند از من ...
من داغِ عشق دارم


۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

پر ِ خالی

قلبو نگاهم از تو پُر
آغوشم اما
خالیست از تو ...

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

اینجا مرکز قهقرایسم جهان

تو آشپزخونه م . داد میزنه از تو اتاقش :
- ماااااااااماااااااااااااااان
منم داد میزنم از تو آشپزخونه :
+ بعلللللللللللللللللله ؟
- یه کم مطالعه کن !
+ هااااا ؟ جان ؟؟؟ چی میگی ؟
اومده وسط هال وایستاده دست به کمر :
- مطالعه کن ! اسم فردوسی حکیم ابوالقاسم فردوسیه ! مطالعه کن که به من اشتباه یاد ندی !!!


خیلی دنبال یه دوربین گشتم زل بزنم توش ! نبود ....


پ.ن : فقط 8 سالشه ! 8 سال !!! من واقعن نگران آینده ی خودمم :))

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

جادو

پروانه می چیدم از آسمان
می خندیدم
می رقصیدم
می تابیدم
تو مرا بوسیده بودی ...

۱۳۸۹ آذر ۸, دوشنبه

آینه

در آینه ی چشمانت
زن ِ عاشقی دیدم
سخت تنها بود ...

شکست

عمر انتظار هم
سر آمد...
تو نیامدی

۱۳۸۹ آذر ۶, شنبه

گذران

چشم چران ِ نگاهت
زیر و بمِ تنم را
بی پرده ...

۱۳۸۹ آذر ۳, چهارشنبه

اندینگ


خالی ِ وجودم از تو
.
.
.
.
.
ادامه ندارد...
خالیم بی تو ...

۱۳۸۹ آبان ۳۰, یکشنبه

عمر

زمان گذر کرده است از ما
من
فسیل یک انسانم ...

۱۳۸۹ آبان ۲۹, شنبه

باد می آید ...

هنوز هم
تمام ِ رویای من
به هم ریختن موهایت است ...

۱۳۸۹ آبان ۲۵, سه‌شنبه

تو هم بدان

از بی تو بودن نیست تنهایی ام
من
از خودم تنهام...

۱۳۸۹ آبان ۲۴, دوشنبه

نگاه ِ نا تمام

خیره می شوم
در نگاهت
تمامش به من استو
خالی از من

۱۳۸۹ آبان ۲۲, شنبه

صدا کن مرا

صاحبدلی کن
با من ِ گمشده
در تنهایی ...

۱۳۸۹ آبان ۱۹, چهارشنبه

سرانجام

و تو
ناز ِ نگاهت را
پس گرفتی ...

۱۳۸۹ آبان ۱۷, دوشنبه

ابدی

تو جاودانه ای
حک شده ای
در چشمانم

۱۳۸۹ آبان ۱۶, یکشنبه

دیگه قهقرا که شاخ و دم نداره ! داره ؟

عصری تلفن زنگ زده، گوشی رو برداشتم دیدم مامانمه. سلام و احوالپرسی و اینا همه ش زیر ِ یه دقیقه !
می پرسه هستی هست میگم آره .
میگه : " خب کار با تو ندارم، بش بگو فارسی وان داره تکرار عروسک پارچه ای میده ! بزنه اونور ببینه! "

۱۳۸۹ آبان ۱۳, پنجشنبه

تلالو

نور از مهتاب می گیرد
چشمانت
برای درخشیدن

۱۳۸۹ آبان ۱۱, سه‌شنبه

این یک مکالمه ی واقعی ست!

معلم : این برچسب ها که می زنی به دفتر مشقت رو دیگه نزن!
هستی : چرا خانوم ؟ مامانم میگه دفتر ِ مشقت باید قشنگ باشه!
معلم : خب از همین گل و قلب و اینا بزن. این پرنسس ها و این ( تینکربل ) رو نزن تو دفترت. بی حجابن، تنشون معلومه . درست نیست. حرومه !
هستی : ...


پ.ن1 : مدیونید به من اگر فکر کنید این معلم مرد باشه ! یا دانش آموزاش پسر باشن ! یا حداقل خودش آدم چادری ای ، با حجابی ، سفت و سختی ... مدیونید اگر فکر کنید همه ی معلم ها شعور دارن ...
پ.ن2 : خاک بر سر ِ من ...

۱۳۸۹ آبان ۱۰, دوشنبه

بهم آمیخته

طلایی ِ این روزهایم
از سیاهی ِ چشمان ِ توست

۱۳۸۹ آبان ۹, یکشنبه

خراش

قلبم می سوزد
از
تیزی ِ زبانت

تب

این تب
تب ِ تنهاییست ...

۱۳۸۹ آبان ۸, شنبه

گیسوی مهتاب

سیاهی که میریزد دورم
بیشتر می درخشم
حتا از خودم

۱۳۸۹ آبان ۷, جمعه

رویا

فکرت بی هوا
می آید تو سرم
و لبخندی
روی لبم،
تو امید ِ ناگهانی هستی ...

۱۳۸۹ آبان ۶, پنجشنبه

خوش

با رویای تو
خوابیدن هم،
خواب ِ خوش است ...

۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

آره

بوسه بر هر درد ِ بی درمان دواست.

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

نبود ....

نگران نگاه گم شده ات
کوچه را هزار بار
رفتم و آمدم
نبود ...

۱۳۸۹ مهر ۳۰, جمعه

مهتاب

صبح می شود
ماه می رود
من می میرم

۱۳۸۹ مهر ۲۸, چهارشنبه

آنسوتر از شک

صورتم
گرم ِ سینه ات
لبخند ِ هماغوشی
بر لبم

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

شک در تو

هایکو های بیات و شب مانده
نور ِ بی جان صبح گاهیو
منی که مرددم

۱۳۸۹ مهر ۲۶, دوشنبه

بازی ِ لبهایت

لبان ِ طرب انگیزت
وسوسه ی
بوسه ی بی اجازه اند...

۱۳۸۹ مهر ۲۵, یکشنبه

نیستی ...

رویایت را
"سخت"
به آغوش می فشارم
خودت که ... نیستی

۱۳۸۹ مهر ۲۴, شنبه

بافته از عشق

به بهانه ی آغوشت
واژه می بافم
از عشق و دلتنگی

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

اجبار

وبلاگِ داریم ؟

جادوی بوسه

طعم ِ لبت
گس، شیرین، شور ...
مزه ی زندگیست
بوسیدنت

۱۳۸۹ مهر ۱۹, دوشنبه

آرزوی آغوش ِ تو

تمام ِ آرزویم
تنگ در آغوشم،
زندگی می خندد...

سیاه ِ چشمانت

مات ِ نگاهت شدم
عاشق ماندم
ولی یادم نرفت
که چشمانت قهوه ای اند...

۱۳۸۹ مهر ۱۷, شنبه

شب بوهای عاشق

تمام ِ شب،
بوی عشق می دهد
در خنده ی مهتاب

۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

من

افسونزده‌ی چراغ ِ چشمانت
از خنده‌ی مهتاب
چلچله می‌چینم

۱۳۸۹ مهر ۱۵, پنجشنبه

خدای ِ من، آغوش ِ تو

خدای ِ من
آغوش ِ تو را
برای ِ من
خالی خواهد کرد

۱۳۸۹ مهر ۱۳, سه‌شنبه

منت

آغوش ِ بی منتت
آرام ِ جسم و جان ِ من است.

۱۳۸۹ مهر ۱۱, یکشنبه

انتها

ته ِ تهش
منمو نگاه ِ تو و
صورت ِ زبرت.
بی خیال ِ تسبیح ...

۱۳۸۹ مهر ۱۰, شنبه

من

منت شد بر
خاک!
که پا بدان آغشتمو
آب!
که به صورت پراکندمش.
این هر دو
به من مدیون.

کجایی ؟

دلتنگم.
دلتنگ ِ انتظارت را کشیدن ...
بی خواب ِ پاسخت را شنیدن ...
کجایی؟

۱۳۸۹ مهر ۸, پنجشنبه

هوس

تن ِ من
بوسه باران ِ هوس
از چشم ِ تو

۱۳۸۹ مهر ۷, چهارشنبه

دلانه

دلم به سوی توست،
نگاهم
با دیگری می خندد...

۱۳۸۹ مهر ۴, یکشنبه

دوم دبستان

هفت تا کتاب دادن به بچه سه تاش قرآن و تعلیمات ِ دینیه !!!
به این میگن یه نظام آموزشی بر پایه ی شستشوی مغزی ! دیگه شاخ و دم که لازم نیست !

۱۳۸۹ شهریور ۲۹, دوشنبه

قفس

قلبم

بی انقطاع به قفس ِ سینه می کوبد

به گاه ِ تماس تن هامان.

۱۳۸۹ شهریور ۲۶, جمعه

سقف

از عشقبازی ِ لبهامان
حیف
آسمان بی بهره است.

۱۳۸۹ شهریور ۲۵, پنجشنبه

خوشی

بوی ِ تنت
خوشی ِ هزار
هم آغوشیست.

۱۳۸۹ شهریور ۲۴, چهارشنبه

تمام

می تِکانیم
در جاسیگار
گذشته ای از من.

۱۳۸۹ شهریور ۲۲, دوشنبه

برای ِ آقایی کلی کیلومتر از من دورتر

9 سال می تونه کم باشه، می تونه زیاد باشه، بستگی داره از کدوم ور نگاش کنی.
از اینور نیگاش کنی خب کمه! ما می تونیم 90 سالش کنیم این 9 سال ِ خوب رو.
از اونور نیگاش کنی زیاده! خیلی ها حسرت 9 ماه ِ خوب رو دارن چه برسه به 9 سال...
ولی چه کم چه زیاد مهمش اینه که من اگه هزار بار ِ دیگه هم دنیا بیام باز تو رو انتخاب می کنم.
تو بهترین شوهر تو دنیا و بعد از بابام بهترین پدری :*****************
دوستت دارم و وارد شدن زندگی ِ مشترکمون به ده سالگی مبارک آقای کلی کیلومتر از من دورتر :**************

۱۳۸۹ شهریور ۲۰, شنبه

آینه

در شب ِ چشمان ِ تو
مهتاب
جاریست.

۱۳۸۹ شهریور ۱۸, پنجشنبه

سِک

صراحیم
لبالب از عشق
سر بکش

۱۳۸۹ شهریور ۱۷, چهارشنبه

نوبت عاشقیست یک چندی*

تا کِی نگاهت را
از دل ِ عاشق ِ من
میدزدی ؟


* عنوان از سعدی

۱۳۸۹ شهریور ۱۶, سه‌شنبه

جنس ِ خوب

با تو
رویا می بافم،
گرمم می کنی.

۱۳۸۹ شهریور ۱۱, پنجشنبه

12 روزه هستی رو ندیدم. 5 روزه بابک رفته و همه ی من خلاصه شده تو دراز کشیدن رو کاناپه و تماشای فیلم و سریال و خوردن چایی. دارم دیوونه میشم. البته اگه تا حالا نشده باشم !!!
نمی تونم بخوابم. دلم براشون تنگ شده. دلم برای سفت بغل کردن هستی تنگ شده. دارم دیوونه میشم. 12 روزه نهایتن روزی 3 دقیقه باهام حرف زده و جیغ کشان و شادی کنان رفته سراغ بازی. رفته شمال بچه م ... رفته بدون مامان بابا خوش بگذرونه ...
دارم دیوونه میشم
دارم دیوونه میشم
دارم دیوونه میشم
دارم دیوونه میشم
دارم دیوونه میشم
.
.
.
.
.
.

۱۳۸۹ شهریور ۹, سه‌شنبه

تنهایی

تنگ
در آغوش ِ خودم
می خوابم...

تن به تن

انگشتانت بر تنم
شعر ِ خواستن
می خوانند...

۱۳۸۹ شهریور ۷, یکشنبه

زندان

دیوارهای خانه
با اسباب هم آواز شده اند
دلتنگی و تنهایی ام را.

۱۳۸۹ شهریور ۶, شنبه

طمع شعله نمی بندم ....

راستی آیا جایی، خبری هست هنوز ؟
مانده خاکستر گرمی، جایی ؟
در اجاقی -طمع شعله نمی بندم- خردک شرری هست هنوز ؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند...


مهدی اخوان ثالث

۱۳۸۹ شهریور ۳, چهارشنبه

با تو

جاری ِ موسیقیست
لحظه های پر خنده مان
برای بودن

۱۳۸۹ مرداد ۳۱, یکشنبه

مردِ من

مویت به انگشتم میپیچد و
دستت به تنم.
مردِ هزارساله ی رویا...

۱۳۸۹ مرداد ۳۰, شنبه

دلشاد

تاب می خورم
بر بی تابی ِ بوسه هامان،
دلشاد.

۱۳۸۹ مرداد ۲۹, جمعه

شبِ نور

به جشن همآغوشیمان
آمده اند
ستاره های آسمان

۱۳۸۹ مرداد ۲۸, پنجشنبه

قصه

‫ملحفه‌ی چروک
بازمی‌خواند
قصه‌ی دیشب را...

۱۳۸۹ مرداد ۲۷, چهارشنبه

تن ِ تو

بوی ِ تنت از دور
حسرت ِ آغوش است...

۱۳۸۹ مرداد ۲۶, سه‌شنبه

زندگی 8

به گودی ِ گردنم
تیزی ِ ته ریشت
زندگی می گذرد...

مشکی ِ مژگانت

نگاهِ خیسَت مشکی تر است،
خیلی مشکی تر...

۱۳۸۹ مرداد ۲۵, دوشنبه

کجایی ؟

چشمانم
به درد ِ دلتنگی، میسوزند...

۱۳۸۹ مرداد ۲۴, یکشنبه

تمایل

می خواهمت.
بقدر ِ صرفِ توانستن.

۱۳۸۹ مرداد ۲۳, شنبه

تولدت مبارک

پیش از ما هدیه اش را آماده کرد هستی خانم .
این گوشه ی کوچکی از هدیه اش است برای عمو علی.
عمو علی مصلح ِ عزیز تولدت کلی مبارک.

۱۳۸۹ مرداد ۲۲, جمعه

قابِ دلتنگی

نگاهت می کنم، از دور.
ته ریشَت ریش شده ...
گونه ات استخوانی تر.
دست می کشم به خشونت موهایت،
از دور.
تو در قابی ...

۱۳۸۹ مرداد ۲۱, پنجشنبه

من مهتابشونم!

اوس اسمال رو میشناسید ؟
بابا همینی که خونتون رو ساخته دیگه !!!
من مهتابشونم :)))))



پ.ن : کادوی تولدِ هستی بود. از طرف عمو مهربون. از کت و کول افتادم تا ساختمش ولی ساختمش  D:

۱۳۸۹ مرداد ۲۰, چهارشنبه

مزه

تکرار ندارد
مزه ی عاشقی با تو

بدون شرح

نگاهِ نرم ِ مشکی ات

۱۳۸۹ مرداد ۱۸, دوشنبه

ببخشید تمام شد!

تمام میشوی
به سادگی
وقتی تمامت را میبخشی.

***

و دیگران
بی پروا
سزاوار سرزنش می بینندت
که تمام شده ای.

کاش تک فرزند بودم

از یه روز صبح شروع شد. روز خوبی بود. روز ِ خیلی خوبی بود. روزی بود که من تو پونزده سالگی هیژده ساله شدم. می تونستم قبل از همه ی همکلاسیهام گواهی نامه ی رانندگی بگیرم. می تونستم دستِ چک داشته باشم. می تونستم ملک بخرم و بفروشم... اون روز نفهمیدم که چرا سه سال زودتر لازم شده که من به واسطه ی یه تیکه کاغذ از یه قاضی آدم بزرگ بشم، فقط باهاش خوش بودم... خیلی خوش بودم. خیلی ...
حالا که تقریبن پونزده سال از اون صبح دل انگیز گذشته میفهمم چرا لازم بود من اینقدر زود بزرگ شم. همه ش به خاطر ناامیدی ِ بابا و مامانم از بچه های بزرگشون بود... حالا که نگاه می کنم به سالهای گذشته، میبینم اون دوتا بزرگترها همه ش در حال گند زدن بودن و من تمام ی امید مامان بابام شدم.
هر روز داره سنگین تر میشه بار ِ سه نفره رو به دوش کشیدن... گریه های مامان رو مرحم بودن و با آه های بابا سوختن... هر روز بیشتر میترسم از این وضع...
کاش تک فرزند بودم...

۱۳۸۹ مرداد ۱۶, شنبه

پس و پیش

همه ی آنچه پیش ِرو،
همه ی آنچه پس،
فقط بهانه اند
برای به گند کشیدن ِ حال.

۱۳۸۹ مرداد ۱۵, جمعه

قهقرا ، حافظه ، هستی

میپرسه : چرا بازیشون تماشاگر نداره ؟
میگم : پرسپولیسین دیگه! داغونن! وحشی بازی در آوردن راشون نمیدن تو ورزشگاه !
میگه : عمو فربدم پرسپولیسیه ها !!!
میخندم : خوب داغونه دیگه :))))))
میگه : اون دوستت که رفت اون بالا! کت تنش بود! رفت گفت فرندفیدیا شماها دست زدید، یادته ؟
میگم : نه ! کیو میگی ؟ کجا رفت بالا ؟
میگه : بابا همون که تولدت قرمز پوشیده بود!
ریسه میرم من : آها روح ا... :)))))))
میگه : آفرین همون ! اونم پرسپولیسیه !
میگم : آره اونم داغونه خوب :))))))

۱۳۸۹ مرداد ۱۴, پنجشنبه

نهان ِ آشکارا

تنهایی اکتسابی نیست، ذاتیست.

۱۳۸۹ مرداد ۱۲, سه‌شنبه

مهتاب

می طراود نقره به دریا مهتاب.
آه مهتاب.
آه مهتاب.

۱۳۸۹ مرداد ۱۰, یکشنبه

دلاویزترین های جهان

هیچوقت خوب گیلکی نخوندی استاد ولی من عاشق ِ "نوشو نوشو" ت بودم ...


فوت صدای ایران، تسلیت


پ.ن : نوشو
یاد باور او مهتابی شیانا
او شبروی های نهانا
بی قراری و خاموشه
اوخط و او نشانا
یاد باور او مهر نمایانا
او اولین شیرین گبانا
هرچی بوگوفتی مرا یاده
شاهد می دیل تی لبانا
نوشو نوشو
ایپچی بس رنجه نوکون جانا
نوشو نوشو
زندگی بی تو تاسیانا...


دانلود نوشو با صدای محمد نوری

۱۳۸۹ مرداد ۹, شنبه

باش

کنار ِ همه ی همهمه ی خواستن،
تنها
نبودنت را می شنوم.

۱۳۸۹ مرداد ۷, پنجشنبه

قهقرا ، تشابه ، هستی

بچه های بزرگتر -توی حیاط- از مایکل جکسون حرف زدن .
اومد خونه و پرسید مایکل جکسون کیه ؟!
پدرش با حوصله براش توضیح داد که مایکل جکسون آدم مهمی بوده .
خواننده بزرگ و رقاص ماهری بوده و نقش مهمی تو تاریخ موسیقی داشته .
بهش گفت آدم پولداری بوده و خیلی به بچه های فقیر و نیازمند کمک می کرده .
بعد یهو،  وسط این آرامش توضیحی ، هستی با هیجان فریاد زد :
" فهمیدم ! مثل امام خمینی ."

۱۳۸۹ مرداد ۶, چهارشنبه

بی پایان ِ راه

به شماره افتاده
نفسهایش،
مست ِ هوای سینه ام.
عاشقی در راه است...

۱۳۸۹ مرداد ۴, دوشنبه

عادت

عادت می کنیم.
به همه چیز عادت می کنیم.
به نبودن، به نداشتن، به نخواستن، به گرانی ...
به دیکتاتوری، به مرگ، به دوبله ی فارسی وان ...
به همه چیز عادت می کنیم.

۱۳۸۹ مرداد ۲, شنبه

تصلیح *

وقتی زیرسیگاری ها را شستند و پاک کردند ما سیگار کشیدن را ترک کردیم.
وقتی به ما گفتند که کتابهای مقدس، قمار کردن را از گناهان شمرده اند ما ورق ها را سوختیم.
با نخستین نسخه سرزنش آمیز یک طبیب، ما شرابخواری  ِ خوش  ِ شب هایمان را کنار گذاشتیم.
وچون داستان دستگیری بی کسان و یتیمان را در ساده ترین آیه های مذهبی خواندیم جیب هایمان را در دست اولین عابر فقیر تکاندیم
و جامه هایمان را به دومین عابر برهنه بخشیدیم.
و شنیدیم که گفتند : " خوشا به حال فروتنان و پرهیزگاران که شادی دنیا از آن ایشان است. "

آنگاه ابتدایی، برهنه، تهی، غمگین و سلامت رفتیم تا از رودخانه بگذریم. رود طغیان کرد و همه ما در آب فرو رفتیم.


 نادر ابراهیمی / تصلیح/ مصابا و رویای گاجرات

* توضیح نویسنده : تصلیح را من به معنی "اصلاح کردن خود" و " تطهیر" آورده ام که شاید به این شکل تا کنون به کار نرفته باشد و درست هم نباشد.

۱۳۸۹ تیر ۳۱, پنجشنبه

آرامش

بی در و پیکر دنیا و
آغوش تو همه ی آرامش ...

۱۳۸۹ تیر ۳۰, چهارشنبه

زندگی 7

من به خنده ناز می کنم ،
تو به خنده ناز می کشی.
و زندگی می گذرد ...

۱۳۸۹ تیر ۲۹, سه‌شنبه

بک آپ

سرانگشتم
حافظه ی پنهان ِ عاشقیست
به وقت ِ دلتنگی.

۱۳۸۹ تیر ۲۸, دوشنبه

استقلال

قد میکشه جلوی چشمام ...
امشب برای اولین بار خودش تنهایی رفت حمام.
باورتون نمیشه چه لذتی داره دیدن و بوییدن و بوسیدنش ...

۱۳۸۹ تیر ۲۶, شنبه

تولدت مبارک


... و 
هستی ِ من، هست شد.

۱۳۸۹ تیر ۲۳, چهارشنبه

خون بازی

لبخند غریبی دارد،
آن سنگفرش ِ پُرخاطره از خون بازی.

۱۳۸۹ تیر ۱۶, چهارشنبه

بوسه

حسرت ِ بوسیدنت ...

و من غرق در آن.

۱۳۸۹ تیر ۱۴, دوشنبه

اسم

اسمت بزرگ بود،
بزرگتر از عاشقی ...

۱۳۸۹ تیر ۱۳, یکشنبه

ویرانه

گاهی چون کوه ،
گاهی به تلنگری ویران.

دوستی

بی کسی هایمان
دست در گردن ِ هم،
با هم غریبه اند.

سرنوشت

یافتمت.
نخواستی ام.
سرنوشت جاری شد...

۱۳۸۹ تیر ۱۱, جمعه

آویز

به دیوار
آویزان،
حسرت ِ خالی ِ آغوشم...

۱۳۸۹ تیر ۸, سه‌شنبه

صراحی

صُراحی ِ لبالب خنده ات را،
به مستی
کشاندم ...

کلمه

"در ابتدا کلمه بود و
کلمه نزد خدا بود و
کلمه خدا بود"* و ...
من به کلامت عاشق شدم.




* یوحنا ( 1:1 - 1:2 )

آغوش

حدس هم نمیزنی!

آغوش خوابآلودت
                    چقدر خواستنی ست .......

۱۳۸۹ تیر ۷, دوشنبه

خاطره

خاطره ات
در چشم ِ من می شکفد،
گونه ام تر می شود.

۱۳۸۹ تیر ۴, جمعه

.

غصه ناگهان می آید
به سادگی ِ نفس .

۱۳۸۹ خرداد ۳۱, دوشنبه

دوان سوی دو

پیشتر ها می دویدم. بعد از دبیرستان. در دبیرستان ورزش در بسکتبال و والیبال خلاصه شده بود و من در هر دو بی استعداد، بعدش اما در دانشگاه و پس از آن می دویدم.
گوشی که گوشم بود و مودرن تاکینگ می خواند هیچ کس حریفم نبود...
گذاشتمش کنار... به فاصله ی یک سال بعدش زانو درد آمد، زانو درد ِ بد! تا آنجا که دو ساعت پیاده روی هم شد آرزو ...
بعد از شش سال فردا دوباره می دوم...
می روم که بدوم...
شاید دوباره دویدن زنده ام کند...

۱۳۸۹ خرداد ۲۹, شنبه

زندگی 6

تو سیگار دود می کنیو
من زیر لب هایده می خوانم.
و زندگی می گذرد...

مهمانی

به تو فکر می کنم
و لبخند،
به مهمانی ِ صورتم می آید.

۱۳۸۹ خرداد ۲۶, چهارشنبه

حسرت

به سادگی
حسرت می شود
خندیدن ِ با تو ...

۱۳۸۹ خرداد ۲۳, یکشنبه

ناتوانی

جلوی در اتاق عمل بودیم، نیاورده بودندش ولی صدای ناله هایش آمده بود پیش از خودش، طاقت درد کشیدنش را ندارم ... هیچ ... گریه می کردم، فحش میدادم، بیمارستان را زیرو رو کردم تا افتخار دادندو مسکنی خرجش کردند ...

***

روی تخت خوابید، می دانستم که می ترسد، تزریق که شروع شد، درد آمد، زیاد، پاهایش لرزید، گرفتمشان...
... چشم که باز کردم پهن بودم، درست وسط اتاق جراحی! یادم نمی آمد چه شده و چرا روی ِ زمینم؟! نشاندنم روی صندلی، خواستم بپرسم هی تو! خوبی؟ ولی پیش از پرسیدن...
... چشم باز کردم و باز پهن بودم وسط اتاق جراحی، پرستاری تلاش می کرد بهوشم بیاورد و آن دیگری پاهایم را بالا گرفته بود و آن یکی با لیوانی آب منتظر فرصت بود... یادم نمی آید خروج از اتاق جراحی را و خوابانیده شدن روی تخت ِ اتاق دیگر را ولی به قطع بیهوش نبودم...

تمام شد و برای من جز شرمندگی از روی کسی که همراهش بودم تا مراقبش باشم نماند و ترس از تجربه ای که داشتم. من غش کردم. نه خونی دیدم و نه تیغ جراحی ای. فقط غش کردم.

۱۳۸۹ خرداد ۲۲, شنبه

...

اشک که بر گونه ام میلغزد
می دانم درونم چیزی شکسته است ...

زندگی 5

نگاه ِ مستانه مان بهَمو
دستان ِ عاشقمان در هم.
زندگی می گذرد...

۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه

...

مچاله از درد ...

۱۳۸۹ خرداد ۱۸, سه‌شنبه

قهقرا، سینما، هستی 2

می پرسه : مامان اسم ِ کلاهدوز چیه ؟
میگم : جانی دپ. رئیس کارخونه ی شکلات سازی هم بود. یادته ؟
میگه : اووووووو آره ! صاحب آسانسور ِ شیشه ای هم بود. میگم قیافه اش آشناست ها !!!


پ.ن1 : باید یه ژانر ِ مجزا به اسم " قهقرا، سینما، هستی " ساخت.

پ.ن2 : کودکی ِ من " دزدِ عروسک ها" بود و "مدرسه ی موشها" و یه پروانه ی زنگوله دار ِ رنگ رنگ که یه دسته ی بلند داشت و چرخ ! حالا بازی ِ دخترم ورجه ورجه تو توپیه که توی آب شناوره! یا باربی ای که توی صفحه ی دی اس آی می رقصه و عشقش "ویلی وانکا" ست. چه طور من می تونم 10 سال دیگه درکش کنم ؟

۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه

شادی ِ از دست رفته

دیروز بود شاید.
زنجیر شدیم،
از پایین دست تا بالا دست.
رنگ به رنگ اما سبز!
رنگ ِ آبادی ... رنگ ِ آزادی ...
سبز ...
به رنگ ِ شادی.

۱۳۸۹ خرداد ۱۶, یکشنبه

پاییز ِ قلب

زرد ترین روز، روزیست که قلب پاییز کند.
وقتی سری تکان دادی .../ فردا شکل امروز نیست/ نادر ابراهیمی


اغراق نیست پاییز ِ قلبم هنگامی که دیگر خودت نبودی ...
و زرد شد روزهایم، زردترین ِ روزها، وقتی که قلبت ایستاد،استاد.

خرداد

خرداد به ما خرد ِ جمعی داد.

۱۳۸۹ خرداد ۱۱, سه‌شنبه

شکلات

تلخی ِ منو
شیرینیه تو.

۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

حق ِ انتخاب

مادر بزرگم کشف ِ حجاب ِ رضا خانی را خوب به خاطر دارد و
مادرم حجاب اجباری و تیغ کشیدن های انقلابی را.
شاید سهم من، دیدن روزی با حق ِ انتخاب باشد ...

سایلنت

نمی دونم از کی ولی خیلی وقته گوشیم سایلنته . هر چند ساعت یه بار یه نگاهی بهش میندازم و می فهمم کی سراغمو گرفته . لطفن تکست بفرستید . یا حداقل از شماره ای زنگ بزنید که من دارمش و می دونم مال شماست تا بتونم براتون تکست بفرستم و به خاطر احوال پرسی از تون تشکر کنم .

با احترام مهتاب

۱۳۸۹ خرداد ۴, سه‌شنبه

استبداد

من عاشق تو هستم، این گفتگو ندارد.

استاد شهریار

۱۳۸۹ خرداد ۳, دوشنبه

قهقرا ، سینما ، هستی 1

پدرم آمده خانه مان.
دخترک دوان می پرد بغلش، می گوید:
" بابایی! فیلم قطب نمای ِ طلایی خریدم! نیکل کیدمن بازی می کنه "

هفت سالگی و نیکل کیدمن ؟!
قهقراست آقا جان ، قهقراست.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۹, چهارشنبه

ادبیات ِ گفتاری ِ دست پرورده ی من

یک سال پا به پایش به مدرسه رفتم و آمدم و امروز، آخرین روز ِ اولین سال ِ تحصیلی اش بود.
عکسش را با لباس فاخر و البته آبی رنگ فارغ التحصیلی -روی تابلویی- داده اند دستش.
سرخوش به زمین و آسمان پزش را میدهد، پز عکسش را و با سواد شدنش را.
می پرسم : " جشن خوش گذشت؟ "
می گوید : " جات خالی! لذت مبسوطی بردیم."
و این است ادبیات ِ گفتاری ِ دست پرورده ی من 
و من سخت خرسندم.

زندگی 4

بازیهای  کودکانه مان
در آستانه ی سی سالگی.
زندگی می گذرد...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۸, سه‌شنبه

؟

چشمانت سیاه یا طلا
چه توفیر
وقتی نمیبینی ؟

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۵, شنبه

حالا

چشمان ِ سیاهت
به خدا هم نفروشم!

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۱, سه‌شنبه

زندگی 3

بر هم لمیده لبهامان،
در هم تنیده تنهامان.

پاسبان سوت نکش، زندگی می گذرد...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲۰, دوشنبه

آگاهی

نوشتن نیازمند چیزی فراتر از خواستن است.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۵, چهارشنبه

شاهدخت سرزمین ابدیت






پیوند رویا و واقعیت است این داستان.
روان، دقیق و کم نظیر در ادبیات ِ زمانه ی ما.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۹, پنجشنبه

منبر

به اشتباه
خدایت را
در محضر منبر می جویی ...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

استیک ِ آبدار


ای آنانی که فکر کردید اگر ما در گودر می چرخیم،
در قرار های فرندفیدی حضور بهم می رسانیم و
وبلاگ به روز می کنیم
پس ریزش هنر از انگشتانمان منتفی ست؛
در توبه باز است.
هنر ِ دست ِ ما را ببینید و توبه کنید D-:


دلتنگ ِ بی قرار

من
دلتنگ بوسه های ناگهانی!
تو
بی قرار ِ تسبیح گمشده!
عجب از کار ِ خداو توو من.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۴, شنبه

حقیقت

زلال بود نگاهم
پیش از گرد حقیقت.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۳, جمعه

زندگی2

صورتت گم در موهایم
خودم تنگ در آغوشت
زندگی می گذرد...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۲, پنجشنبه

تکیه

مزه ی لبانت!
آنگاه که بر انگشتان پایم
تکیه زده ام ...

۱۳۸۹ اردیبهشت ۱, چهارشنبه

تب

به آرزوی دستانت
تب می کنم.

۱۳۸۹ فروردین ۳۱, سه‌شنبه

عذاب وجدان

اونی که باید توقعی داشته باشه منم به خدا!

به خاطر کاری که در ازای توقع شما انجام ندادم به من عذاب وجدان تزریق نکنید.

خودم هزار و یک فکر و خیال و بدبختی دارم.

۱۳۸۹ فروردین ۲۹, یکشنبه

دیشب

دیشب خیلی به من خوش گذشت. بعد از مدتها اینقدر خندیدم که لپام درد گرفت. مجددن خیلی خیلی خوش گذشت. با تشکر از همه ی دست اندرکاران خصوصن :

بزرگ میزبان دو عالم : خاطره کف و سوت و هورای حضار
مهمان ویژه ی مراسم : احسان //
سرور دود کش های کهکشان : علی //
حضرت خالطور و بانو : فربد و دنیا // ضرب در 2
خوش خنده خانم : شهرزاد //
دزد جدید عالم آیتی : حسین مزیدی //

و البته با حضور پر بار و پر برکت همسر خان جان آقا بابک و تاجی D:

۱۳۸۹ فروردین ۲۸, شنبه

زندگی1

سرم روی پاهایت
دستانت به نوازش موهایم
زندگی می گذرد...

۱۳۸۹ فروردین ۲۶, پنجشنبه

مهتاب

برای داشتن ِ من
شب نباش
آسمان شو ...

ناگزیر

بینی ام
به گردنت می سایدو
من
ناگزیر از خوابم ...

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

انگیزه

انگیزه می شوند
لبانت
آنگاه که می خندی

۱۳۸۹ فروردین ۲۱, شنبه

آغشته به آغوشت

تنم آغشته به خیالت،
خواب آغوش میبینم...

...

خاموشیو
من،
از عاقبتش می ترسم...

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

تو

نگاهت نور
صدایت آب
ببار و بتاب
بر مهتاب

۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

شمس تبریز ِ تو


صدایت می پیچد توی گوشم
شمس تبریز می خوانی
اهلش نیستم، اما تو که می خوانی
انگار نوای بهشتیست.
تسبیحت را می چرخانیو می خوانی
می خوانی ...
می خوانی ...
می خوانی ...
تا می خوابم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

خزعبل


طبع عاشقانه مان پریده
خزعبلات روزمره مینویسیم !

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد...

خواب ِ خواب و در خواب ِ ناز !
صدای تلفن بی انقطاع و متصل!
دربان است! خانم بسته دارید میایید یا بیایم؟
می آیم!
ساعت 3 بعد از ظهر است و کمی زود اما شروع شده است!
هدایا و تبریک ها.
چه لذت ِ مدامیست این سالروز ِ زاده شدن.
بسته را باز می کنم،
از سوی بهترین مرد دنیاست،
از سوی بهترین و مهربانترین همسر دنیاست،
پیش قراول هدایاست یک بغل شکلات نارگیلی D-:

دوستت دارم و ممنونم. خیلی خیلی خیلی ممنونم :*

پ.ن1: اس ام اس می آید و زنگ می زنند ولی همه شان کنار. یک دوستی که انتظارش را نداشتم هیچ، اس ام اس داد " تاج خانم تولدت مبارک" . کلی کیفور شدم از اینکه یادش بود. مرسی :*

پ.ن2: از همه، به هر شکلی تبریک گفتند و در آینده می گن ممنونم :*

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

هنوز یادم می آید...

هنوز یادم می آید روزهایی که با لبخند از خواب بر می خواستم.
هنوز یادم می آید که زیر لب ترانه زمزمه می کردم.
هنوز یادم می آید شادی ای که بی نیاز از وسیله، از درون بود.

در کلام نمی گنجد آنچه بر ایران گذشت...
اما می دانم ماههاست درونم مات و خیره مانده،
نه می خندد. نه می گرید.



پ.ن: دلم می خواهد موبایلم را خاموش کنم، در اتاقم را ببندم، سکوت کنم، مات باشم و خیره، مثل درونم.
راضی ترم، حتا خوشحال. اما... درونم هرچند مات و مرده و خیره، ولی هنوزم می داند نباید کسانی را که دوست میدارد بیازارد.
هنوز یادم می آید دوست داشتن چگونه است...

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

آوار

درد که می پیچد توی تنم
دلم می خواهد با کسی بگویمش
انگار به وقت گفتن کم میشود، می رود
دور می شود از من.
امشب به غریبه ای گفتمش.
درد را.
حین گفتن، بغض شد ... اشک شد
تنهایی بر سرم
آوار شد...

گاهی

اگر نه همیشه
حتمن گاهی
کلمات، زهر آگین
می خراشند تا مرگ.

۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

خنده

نگاه می کنم،
با خنده.
به چشم های پر رنگ ِ زیبایت.
که از پشت قاب،
به من می خندند.

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

خوشی ِ نا تمام ِ من

خیلی نمی گذرد از روزی که ذوق زده بودم برای سفیدی های روی لثه اش!
به همه می گفتم. هی . دخترم دندان در آورده ! بلاخره و بعد از یک سال و اندی که از عمرش می گذرد!

حالا هم همان است و من همچنان ذوق زده ام!
به همه می گویم. هی . دندان دخترم افتاده ! بلاخره و بعد از 6 سال و اندی که از عمرش می گذرد!


پ.ن: تا وقتی که بچه نداشته باشید حتا نمی توانید تصور کنید چقدر خوشیها به شما نزدیکند و چقدر نا تمام.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

این همه عاشق داری چه طور حسودی نکنم ؟!

وقتی‌ باد آروم آروم، موتو نوازش می‌کنه...
طبیعت وجودتو اینقدر ستایش می‌کنه...
وقتی‌ که یواشکی خواب به سراغ تو میاد...
برای داشتن چشمای تو خواهش می‌کنه...
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!
وقتی‌ شب فقط میاد، برای خوابیدن تو
خورشید از خواب پا می‌شه، تنها واسه دیدن تو
وقتی‌ که چشمه حریصه، واسه لمس تن تو
یا که پیچک آرزوشه، بشه پیراهن تو
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!
وقتی‌ هر پرنده به عشق تو پرواز می‌کنه
عشق تو، حتی طبیعتو هوس باز می‌کنه
وقتی‌ تو قلب خدا این همه جا هست واسه تو
چرخ گردون، واسه تو گردشو آغاز می‌کنه
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟


شاعر :  نمی دانم

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

قله

قرار بود تو قله باشیو
من فتح ات کنم!
مست نگاهت شدمو
جنگ مغلوبه شد.

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

تسبیح

چشمان سیاهت رقصان
و تسبیح در دستت لرزان
خندان
می پرسم :" تسبیح گفتن می دانی ؟"
می گویی :" شکرِ داشتن ِ تو بلد بودن نمی خواهد."

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

خبر تازه

پذیرفتم که همه چیز به خوبی تمام می شود.
گفتم مثبت بیاندیشم، مثبت بیاید.
ولی تمامی ندارد که !
خبر تازه! موهایم شروع کردند به ریختن!

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

هیچ، هرگز

هیچ چشم سیاهی
هرگز طلای چشمان تو را
برای من ندارد
مو افشان کن

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

اهلش هستی ؟

سال، سیاه است.
چون دیدگان ِ پر نورت.
چون موهای مجعد به هم پیچیده ات.
و عاشقی در سال ِ سیاه ،
شجاعت می خواهد.
اهلش هستی ؟

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

زندگی - فوتبال

می چینمشان روبرویم پیش از خوردن.
یکی صورتیه کمرنگ است
سه تاشان سفیدند، دو تا دایره و یک بیضی
یکی هم تپل است و زرد شفاف
یکی هم سرخابیست ( این یکی را هراز گاهی که نیاز می شود می خورم)

***

قرار است هیچ کدام از داروها را یادم نرود
قرار است دیگر پیاده روی طولانی نکنم
قرار است کار خانه را سبک کنم
قرار است استراحت کنم از نوع مطلقش!

***

خواسته اند با درد و بیماری مدارا کنم که کار به جراحی نکشد
به جراحی بکشد سخت می شود، مرگ می شود.
من هم مدارا می کنم. حداقل سعی ام را می کنم!
اما ... اما لعنتی ها مگر می شود وقتی فردا بازیه دربیست ؟


پ.ن : من چه طور فردا بالا و پایین نپرم از خوشی بعد از گلهای استقلال ؟!

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

جنگ

خسته ام از این همه جنگ ، خسته ام

هر روز ِ من به جنگ می گذرد
یک روز می جنگم برای کشورم
یک روز می جنگم برای آزادی
یک روز می جنگم برای حقم
یک روز می جنگم برای رایم
یک روز می جنگم تا دخترم غذایش را بخورد
یک روز می جنگم تا دخترم زودتر بخوابد
یک روز می جنگم ... یک روز می جنگم ...
جنگ جدید هم بر مبارک
از امروز برای یک روز بیشتر زنده ماندن هم می جنگم!

۱۳۸۸ بهمن ۱۱, یکشنبه

پرسه در مه

بیا در مه پرسه بزنیم
که بودنت را
بدانم
پیش از این که ببینم.

۱۳۸۸ بهمن ۶, سه‌شنبه

سیاهی

برای سیاه ِ مژگانت
می توان
دوباره لیلا شد.

۱۳۸۸ بهمن ۳, شنبه

دزد

وقتی نگاهت را
از نگاهم می دزدی
چگونه چشمانت را ترانه کنم؟

۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

نرگس

شرمنده ی صداقت آینه می شوم
وقتی
بی نظیریه چشمانم را ، به رخم می کشد.

۱۳۸۸ دی ۲۲, سه‌شنبه

آرش تیر انداز کجاست؟

هاه ! آنک رسولی که از رسالت خویش بی خبر است!!!



آرش در قلمرو تردید / نادر ابراهیمی

۱۳۸۸ دی ۱۸, جمعه

نقش جهان

ای نقش به جهانم زده در نقش جهان
چشمان طلایت ، از من مَسِتان


پ.ن1 : دنیا جونم تولدت مبارک :*
پ.2 : دنیا جونم دوستت دارم :*
پ.ن3 : پینوشت 1 و 2 توامان :*

۱۳۸۸ دی ۱۷, پنجشنبه

چشم طلایی

من که بی گوشواره نخواهم ماند!
جدیدها سرخابی اند و مملو از عشق
عشقِ دو چشمِ طلایی ...