۱۳۸۸ آذر ۷, شنبه

دوراهی

گاهی میمانی سر دوراهی دوست داشتن و دوست داشتن
بروی دوست داشته ای و بمانی باز هم دوست داشته ای
این دوراهی خانه ات را خراب می کند
تمام وجودت را می خورد
و تو همچنان باید تصمیم بگیری که چگونه دوست داشته باشی ...

من گذراندمش، این دوراهی بد را، روزهای بد را،
من از گرفتن تصمیم آزاد شدم و من خوشحالم.



پ.ن : من فقط دوست میدارمش و چگونه گیش باشد آنطور که او می خواهد ...

۱۳۸۸ آذر ۳, سه‌شنبه

حال آرامش هم نشد اندکی آغوش کافیست !


گیج از رویش جدید درون
مات از عاشقیِ دور
دلم آرامش می خواهد ...



پ.ن : حال آرامش هم نشد اندکی آغوش کافیست !


۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

و تو حتا نمی دانی دلِ من کی برایت لرزید ...

اینجا همه چیز بوی تو را می دهد
حتا دیوارهایی که تنها از کنارشان رد شدی ...
اینجا همه چیز بوی غم انگیزِ حضورِ گذشته ی تو را میدهد
دیوارها را می شورم ...
پرده ها را عوض می کنم ...
ملافه ی تازه می خرم ...
پوستم را می سابم ...
بویت را پاک می کنم اما ...

وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟


پ.ن : و تو حتا نمی دانی دلِ من کی برایت لرزید ...

۱۳۸۸ آبان ۲۶, سه‌شنبه

حوا

من سیب سرخ حوا را گاز زده ام ...
دیگر خر نمیشوم ...