۱۳۸۸ اسفند ۹, یکشنبه

خنده

نگاه می کنم،
با خنده.
به چشم های پر رنگ ِ زیبایت.
که از پشت قاب،
به من می خندند.

۱۳۸۸ اسفند ۷, جمعه

خوشی ِ نا تمام ِ من

خیلی نمی گذرد از روزی که ذوق زده بودم برای سفیدی های روی لثه اش!
به همه می گفتم. هی . دخترم دندان در آورده ! بلاخره و بعد از یک سال و اندی که از عمرش می گذرد!

حالا هم همان است و من همچنان ذوق زده ام!
به همه می گویم. هی . دندان دخترم افتاده ! بلاخره و بعد از 6 سال و اندی که از عمرش می گذرد!


پ.ن: تا وقتی که بچه نداشته باشید حتا نمی توانید تصور کنید چقدر خوشیها به شما نزدیکند و چقدر نا تمام.

۱۳۸۸ اسفند ۱, شنبه

این همه عاشق داری چه طور حسودی نکنم ؟!

وقتی‌ باد آروم آروم، موتو نوازش می‌کنه...
طبیعت وجودتو اینقدر ستایش می‌کنه...
وقتی‌ که یواشکی خواب به سراغ تو میاد...
برای داشتن چشمای تو خواهش می‌کنه...
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!
وقتی‌ شب فقط میاد، برای خوابیدن تو
خورشید از خواب پا می‌شه، تنها واسه دیدن تو
وقتی‌ که چشمه حریصه، واسه لمس تن تو
یا که پیچک آرزوشه، بشه پیراهن تو
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!
وقتی‌ هر پرنده به عشق تو پرواز می‌کنه
عشق تو، حتی طبیعتو هوس باز می‌کنه
وقتی‌ تو قلب خدا این همه جا هست واسه تو
چرخ گردون، واسه تو گردشو آغاز می‌کنه
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!
این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟!این همه عاشق داری، چطور حسودی نکنم ؟


شاعر :  نمی دانم

۱۳۸۸ بهمن ۲۹, پنجشنبه

قله

قرار بود تو قله باشیو
من فتح ات کنم!
مست نگاهت شدمو
جنگ مغلوبه شد.

۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

تسبیح

چشمان سیاهت رقصان
و تسبیح در دستت لرزان
خندان
می پرسم :" تسبیح گفتن می دانی ؟"
می گویی :" شکرِ داشتن ِ تو بلد بودن نمی خواهد."

۱۳۸۸ بهمن ۲۵, یکشنبه

خبر تازه

پذیرفتم که همه چیز به خوبی تمام می شود.
گفتم مثبت بیاندیشم، مثبت بیاید.
ولی تمامی ندارد که !
خبر تازه! موهایم شروع کردند به ریختن!

۱۳۸۸ بهمن ۲۲, پنجشنبه

هیچ، هرگز

هیچ چشم سیاهی
هرگز طلای چشمان تو را
برای من ندارد
مو افشان کن

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

اهلش هستی ؟

سال، سیاه است.
چون دیدگان ِ پر نورت.
چون موهای مجعد به هم پیچیده ات.
و عاشقی در سال ِ سیاه ،
شجاعت می خواهد.
اهلش هستی ؟

۱۳۸۸ بهمن ۱۴, چهارشنبه

زندگی - فوتبال

می چینمشان روبرویم پیش از خوردن.
یکی صورتیه کمرنگ است
سه تاشان سفیدند، دو تا دایره و یک بیضی
یکی هم تپل است و زرد شفاف
یکی هم سرخابیست ( این یکی را هراز گاهی که نیاز می شود می خورم)

***

قرار است هیچ کدام از داروها را یادم نرود
قرار است دیگر پیاده روی طولانی نکنم
قرار است کار خانه را سبک کنم
قرار است استراحت کنم از نوع مطلقش!

***

خواسته اند با درد و بیماری مدارا کنم که کار به جراحی نکشد
به جراحی بکشد سخت می شود، مرگ می شود.
من هم مدارا می کنم. حداقل سعی ام را می کنم!
اما ... اما لعنتی ها مگر می شود وقتی فردا بازیه دربیست ؟


پ.ن : من چه طور فردا بالا و پایین نپرم از خوشی بعد از گلهای استقلال ؟!

۱۳۸۸ بهمن ۱۲, دوشنبه

جنگ

خسته ام از این همه جنگ ، خسته ام

هر روز ِ من به جنگ می گذرد
یک روز می جنگم برای کشورم
یک روز می جنگم برای آزادی
یک روز می جنگم برای حقم
یک روز می جنگم برای رایم
یک روز می جنگم تا دخترم غذایش را بخورد
یک روز می جنگم تا دخترم زودتر بخوابد
یک روز می جنگم ... یک روز می جنگم ...
جنگ جدید هم بر مبارک
از امروز برای یک روز بیشتر زنده ماندن هم می جنگم!