۱۳۸۹ دی ۹, پنجشنبه

دارم... دارم... دارم... دارم... دارم... دارم...

بی هوا آمدی
نقشه که نبود!
برای ماندنت ولی
نقشه ها دارم...

۱۳۸۹ دی ۷, سه‌شنبه

خون بها

وقتی به کسی امید می دهی
خیلی مواظب باش
بعد از آن، دیگر خونش گردن توست.

۱۳۸۹ دی ۶, دوشنبه

عمر

تنم
توان ِاین جدایی را
ندارد، پیر شدم...

۱۳۸۹ دی ۴, شنبه

روزهای بی تو

پنهان می شوم
درون کمد
زیر پتو
پشت میز...
فرقش چیست؟
فقط می خواهم
دلتنگی ات پیدایم نکند...

۱۳۸۹ دی ۲, پنجشنبه

مردِ هزار ساله ی رویا

نیمی از حیاط را که طی می کردی تازه ورودی پارکینگ بود، زیر زمین طور. شوفاژ خانه هم آنجا بود، اتاقک انباری هم. تهِ تهش نورگیر داشت، رو به حیاط خلوت. هر وقت هم که می آمدی من همان جا بودم، همیشه. 10 ساله بودم شاید.
چه تصویر روشنی ست. نشسته ام روی طاقچه ی پنچره ی نورگیرِ رو به حیاط خلوت، نور آفتاب می رقصد روی موهایم، کتاب می خوانم... "دزیره" است...
باران می بارد و من باز همان جا نشسته ام، یک پایم روی توپ والیبال است، با هم می لغزند. کتاب می خوانم... "برباد رفته" است... "خون فروش" است ... "ریشه ها" ست... "راه آزادی" ست... و ناگهان... "نوبت عاشقی" ست.
فکر می کنم همان زمان ها که 10 یا 11 سالم بود روی همان طاقچه ی کنار پنجره ی نورگیر رو به حیاط خلوت عاشق شدم. عاشق مردی که موهای پریشان سیاه داشت و دارد...
فکر می کنم عاشقی تفاوت زیادی دارد با آن چیز که عشق می خوانیمش. فکر می کنم "مرا ببوس" در ده سالگی ام عاشقی ام را رقم زده است، آنقدر که حتا هنوز هم گاه و بیگاه همان هنگام که موهای پریشان و سیاه مصطفی* را نوازش می کنم مرا ببوس می خوانم...


پ.ن: همیشه این خیال با من می ماند که اگر در کودکی کتاب های شادتری خوانده بودم حتمن بزرگسالی ِ شادتری هم می داشتم...

* اسم شخصیت مردِ داستان مرا ببوس

۱۳۸۹ دی ۱, چهارشنبه

شوخی

دلتنگی؟
دیگر حتا مزه ی لبانت را هم
به خاطر ندارم ...

۱۳۸۹ آذر ۲۷, شنبه

خاطره بازی

گاهی پیش میاد که میشینم و اخلاقیات و خصوصیاتم و چیزهای مورد علاقه ام رو ریشه یابی می کنم. هی میرم تو زندگی عقب، عقب، عقب تر... کلی خاطره برام زنده میشن که تو گوشه های ذهنم داشتن خاک می خوردن... این پروسه رو دوست دارم... اینکه می فهمم چی رو، چرا دوست دارم یا چرا فلان کار رو انجام میدم... و در این بین یه عالمه خاطره های گمشده ام رو پیدا می کنم...

کلن خاطره بازی رو دوست دارم .

۱۳۸۹ آذر ۲۴, چهارشنبه

رابطه های بوی آمونیاک گرفته

دلم می سوزه. نه که برای کسی ها ... حتا برای خودمم نه ... می سوزه، یه غمی اون ته مه هاشه که می خوام ندیدش بگیرم، ولی می سوزونه لامصب ...
هی هزار تا اتفاق باعث میشن این غمه بیاد رو، بیاد خودشو فرو کنه تو چشمم. که هی یادم بندازه نمیشه نبینمش...
هی نگاهِ آدم های توی دایره ام می کنم، دایره عشق  و اعتماد و رفاقتم... هی می بینم من تو عشق و اعتماد و رفاقتم کم نذاشتم ، باهاشون زدم، باهاشون خوردم ... اینکه حق بودن یا نه رو هم گذاشتم برای بعد ... من پشتشون در اومدم ... همیشه.
هی نگاهِ آدم های توی دایره ام می کنم، میبینم بیشترشون این جوری نیستن با من ... یکی نیستن با من ... هی دلم می سوزه ... هی فکر می کنم بندازمشون از دایره ام بیرون ...
هی نگاهِ آدم های توی دایره ام می کنم به این امید که یکی دیگه رو هم پیدا کنم که منو دو زار نفروشه ... ولی هر چی می گردم جز بابک و علی هیچ کیو نمی بینم ...
هی دلم میسوزه، نه که برای کسی ها، حتا برای خودمم نه ... می سوزه که دلم نمیاد پرتشون کنم از دایره ام بیرون ...

پ.ن : دیگه حتا رفاقت های آمریکایی تو سریال های کمدی ِ آبگوشتیشون هم اصیل تر از رفاقت های آدم های دایره ی من شدن.

۱۳۸۹ آذر ۲۲, دوشنبه

خاطره

شادی با تو خندیدن
خاطره ی دوریست
که من
جاودانه اش کردم

۱۳۸۹ آذر ۱۹, جمعه

عشق بارانی

مه که نه
سیاهی را ، کنار میزنم
به دنبال عشق
به دنبال باران
نیست که نیست...
نیست که نیست...


۱۳۸۹ آذر ۱۶, سه‌شنبه

زمان

مدت هاست
غیر منتظره
مرده است...
همچونان که شادی
باران
و خدا ...

۱۳۸۹ آذر ۱۵, دوشنبه

نشان

می گذرند از من ...
من داغِ عشق دارم


۱۳۸۹ آذر ۱۳, شنبه

پر ِ خالی

قلبو نگاهم از تو پُر
آغوشم اما
خالیست از تو ...

۱۳۸۹ آذر ۱۲, جمعه

اینجا مرکز قهقرایسم جهان

تو آشپزخونه م . داد میزنه از تو اتاقش :
- ماااااااااماااااااااااااااان
منم داد میزنم از تو آشپزخونه :
+ بعلللللللللللللللللله ؟
- یه کم مطالعه کن !
+ هااااا ؟ جان ؟؟؟ چی میگی ؟
اومده وسط هال وایستاده دست به کمر :
- مطالعه کن ! اسم فردوسی حکیم ابوالقاسم فردوسیه ! مطالعه کن که به من اشتباه یاد ندی !!!


خیلی دنبال یه دوربین گشتم زل بزنم توش ! نبود ....


پ.ن : فقط 8 سالشه ! 8 سال !!! من واقعن نگران آینده ی خودمم :))

۱۳۸۹ آذر ۱۰, چهارشنبه

جادو

پروانه می چیدم از آسمان
می خندیدم
می رقصیدم
می تابیدم
تو مرا بوسیده بودی ...