۱۳۸۸ اسفند ۱۸, سه‌شنبه

شمس تبریز ِ تو


صدایت می پیچد توی گوشم
شمس تبریز می خوانی
اهلش نیستم، اما تو که می خوانی
انگار نوای بهشتیست.
تسبیحت را می چرخانیو می خوانی
می خوانی ...
می خوانی ...
می خوانی ...
تا می خوابم.

۱۳۸۸ اسفند ۱۵, شنبه

خزعبل


طبع عاشقانه مان پریده
خزعبلات روزمره مینویسیم !

۱۳۸۸ اسفند ۱۳, پنجشنبه

نمی شود که بهار از تو سبز تر باشد...

خواب ِ خواب و در خواب ِ ناز !
صدای تلفن بی انقطاع و متصل!
دربان است! خانم بسته دارید میایید یا بیایم؟
می آیم!
ساعت 3 بعد از ظهر است و کمی زود اما شروع شده است!
هدایا و تبریک ها.
چه لذت ِ مدامیست این سالروز ِ زاده شدن.
بسته را باز می کنم،
از سوی بهترین مرد دنیاست،
از سوی بهترین و مهربانترین همسر دنیاست،
پیش قراول هدایاست یک بغل شکلات نارگیلی D-:

دوستت دارم و ممنونم. خیلی خیلی خیلی ممنونم :*

پ.ن1: اس ام اس می آید و زنگ می زنند ولی همه شان کنار. یک دوستی که انتظارش را نداشتم هیچ، اس ام اس داد " تاج خانم تولدت مبارک" . کلی کیفور شدم از اینکه یادش بود. مرسی :*

پ.ن2: از همه، به هر شکلی تبریک گفتند و در آینده می گن ممنونم :*

۱۳۸۸ اسفند ۱۲, چهارشنبه

هنوز یادم می آید...

هنوز یادم می آید روزهایی که با لبخند از خواب بر می خواستم.
هنوز یادم می آید که زیر لب ترانه زمزمه می کردم.
هنوز یادم می آید شادی ای که بی نیاز از وسیله، از درون بود.

در کلام نمی گنجد آنچه بر ایران گذشت...
اما می دانم ماههاست درونم مات و خیره مانده،
نه می خندد. نه می گرید.



پ.ن: دلم می خواهد موبایلم را خاموش کنم، در اتاقم را ببندم، سکوت کنم، مات باشم و خیره، مثل درونم.
راضی ترم، حتا خوشحال. اما... درونم هرچند مات و مرده و خیره، ولی هنوزم می داند نباید کسانی را که دوست میدارد بیازارد.
هنوز یادم می آید دوست داشتن چگونه است...

۱۳۸۸ اسفند ۱۰, دوشنبه

آوار

درد که می پیچد توی تنم
دلم می خواهد با کسی بگویمش
انگار به وقت گفتن کم میشود، می رود
دور می شود از من.
امشب به غریبه ای گفتمش.
درد را.
حین گفتن، بغض شد ... اشک شد
تنهایی بر سرم
آوار شد...

گاهی

اگر نه همیشه
حتمن گاهی
کلمات، زهر آگین
می خراشند تا مرگ.