۱۳۸۸ آذر ۱, یکشنبه

و تو حتا نمی دانی دلِ من کی برایت لرزید ...

اینجا همه چیز بوی تو را می دهد
حتا دیوارهایی که تنها از کنارشان رد شدی ...
اینجا همه چیز بوی غم انگیزِ حضورِ گذشته ی تو را میدهد
دیوارها را می شورم ...
پرده ها را عوض می کنم ...
ملافه ی تازه می خرم ...
پوستم را می سابم ...
بویت را پاک می کنم اما ...

وای باران باران
شیشه ی پنجره را باران شست
از دل من اما چه کسی نقش تو را خواهد شست ؟


پ.ن : و تو حتا نمی دانی دلِ من کی برایت لرزید ...

۳ نظر:

اميد گفت...
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
اميد گفت...

سلام
از وبلاگ خواهر محترمه مكرمه خدمت رسيديم
راستش اول كمي تعجب كرديم چون نوشته بود بي بي مهتاب و ما هم فكر كرديم ;i .... بعد ديديم كه نخير ...

خلاصه تو اين گيرواگير و كشاكش دهر
يادمون رفتم چي ميخواستيم بگيم
كلا همون سلام و وقت خوش و
به به عجب شعرهايي!!!!

Unknown گفت...

مگه کسی میدونه؟!؟!؟!هیچکی از دل هیشکی خبر نداره
مقلن تو از دل من :*